زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
می برید اما به روی نـاقـۀ عـریــان چرا؟ می دهید این گونه بر آزار ما فرمان چرا؟ ما ز یثــرب آمـدیم، آنجاست منزلگــاه ما می برید اینک به شام و کوفه ویران چرا؟ تــازیــانه بر تن گــلهــای زهــرا می زنید میکنید آخر چنین دلجوئی از مهمان چرا؟ لحظه ای آهسته تر، تا خویش را سامان دهیدم میبرید اینگونه ما را بی سر و سامان چرا؟ گر مسلمانـید، ای غــارتگــران بــاغ دین بـر فــراز نی زدیــد آئـیـنـۀ قــرآن چــرا؟ بال و پر بستـید از مــرغان گــلــزار نبی نیلگون گردید از سیلی رخ طـفـلان چرا؟ گاه می خندید و گه بر حال ما گریان شوید مانده اید ای کوفیان در کار خود حیران چرا؟ گــر که می دانیــد ما زُرّیــۀ پـیـغـمـبــریم بُردن این خاندان در گــوشۀ زندان چـرا؟ |